خاطرات بارداری

شروع کار در بلاگفا

برای دختر عزیزم خاطرات دوران شیرین مادر شدنم شروع کار در وبلاگ دختر عزیزم؛ ماهورم همیشه دوست داشتم خاطرات این روز هایم را برایت بنویسم وقتی بزرگ شدی بخونی و بدونی ک این روزا ک تو شکممی چ حس و حالی داشتم بدونی ک دارم بهترین روزای زندگیمو میگذرونم،شیرین ترین حسی ک داشتم ،حس مادر شدن رو دارم تجربه میکنم و اینارو مدیون تکون های فوق العاده توام ک حتی شرایط سخت فعلی ک ن تنها ب ما بلکه ب کل دنیا وارد شده (کرونا)نتونسته خرابش کن وجودت تکونات ب من امید زندگی میده، دخترم الان ۲۷ اردیبهشت ساعت ۱۱ و نیم شب خونه مامان پری با بابا شمس و دایی سعید نشستیم و تو دقیقا ۲۶ هفته ۵ روزته روزا خیلی سریع تر از اونی ک فکرشو بکنی میگذره منم بی تاب د...
6 خرداد 1399

شروع کار در نی نی وبلاگ

سلام دخترم؛ امروز ک خواستم برات بنویسم دیدم بلاگفا باز نمیش خیلی غصه خوردم آخه کلی خاطره واست نوشته بودم اما فدای سرت اینجا خیلی جالب تره سعی میکنم اون خاطره هارم برات کپی کنم اینجا❤️
6 خرداد 1399

روز موعدم

صبح ک پاشدم رفتم خونه دایی سعید پیش مامان پری همش منتظر بودم پریود بشم آخه ی دردایی شبیه پریودی داشتم اما خیلی کمتر از ماه های قبل اونجا یکم با مامان صحبت کردیم بعدش دایی حامد با زن دایی اومدن دنبالمون رفتیم خونه دایی سیروس نزدیک زنگ مدرسه ساینا بود گفتیم صبر کنیم ساینا تعطیل بش هم اینکه خاله مریم دوستاشو ببین من ب مامان پری گفتم تا وقتی من برم ی چیزی لازم دارم از داروخونه بگیرم رفتم ۲ تا بی بی چک خریدم و رفتم پیششون بعدش رفتیم خونه دایی سیروس اونجا یدون استفاده کردم ک منفی بود😔 زن عمو استانبولی درست کرده بود با اینکه من از لوبیا سبز خوشم نمیومد اما اینقدر خوشمزه بود ک من کامل خوردم خیلی خیلی چسبید بعدش زن دایی سارا اومد و شام قرمه سبزی درست...
18 آذر 1398