خاطرات بارداری

اولین خرید سیسمونی😍

 دخترم؛ دیروز شما دقیقا ۲۸ هفته ۲ روزت بود،(۱۹۸  روز گذشته و ۸۲ روز مونده تا تولد شما) بابایی همون جور که قول داده بود وقتی از سرکار اومد رفتیم برای شما خرید😍 اولین چیزی که خریدیم یه تخت و یک کمد خیلی خوشگل بود که از بلوار کامیاب خریدیم ولی متاسفانه نشد بیاریم آخه تو ماشین جا نمیشد که حالا امروز قرار که بابا بره بیاره بعد تخت و کمد رفتیم ای سرهمی صورتی خیلی خوشگل و خریدیم بعدشم رفتیم یه سرویس تشک گاردار(تشک گارد دار،لحاف،بالشت،تشک بازی،آغوشی شیردهی)راسش هیچ وقت فکر نمیکردم این سرویس رو بگیریم آخه مدت کوتاهی میش ازش استفاده کرد نسبت ب این موضوع قیمت زیادی داشت اما وقتی داخل مغازه شدیم و من ب بابا گفتم از اینا بگیریم فورا قبول کرد...
8 خرداد 1399

۲۸ هفته

برای دختر عزیزم خاطرات دوران شیرین مادر شدنم 28 هفته دیشب تولد دایی سعید خیلی خوش گذشت کلی کیک و شیرینی ک من فقط نصف کیکمو خوردم آخه قول دادم بهت مراقب وزن و سالمتیم باشم موقع اومدن زن دایی بقیه کیکمو داد ک نیم ساعت پیش خوردم😋 عاشق شیرینی جاتم ولی با ملاحظه میخورم، ی ساعت دیگ بابایی میاد و من نهار درست نکردم😫 خیلی خستم خودمم نمیدونم چرا😄 حسابی خوابم میاد دلم میخواد بخوابم امروز صبح ک پاشدم کف پام درد میکرد نکن بدنم ورم کن خداروشکر تا الان ک خبری از ورم نیس،فک میکنم بخاطر این بود ک دیشب جوراب پوشیدمو زمان زیادی رو نشسته بودم یکمی پامو ماساژ دادم الان خیلی بهتره. +   نوشته شده در دوشنبه پنجم خرداد ۱۳۹۹ ساعت 13:30 توسط L...
6 خرداد 1399

عید فطر

برای دختر عزیزم خاطرات دوران شیرین مادر شدنم عید فطر سلام دخترم؛ دیروز رفتم دکتر بهم گفت حسابی چاق شدم ۸ کیلو اضافه کردم ک این خوب نیس ۳ ماه اول هیچی اضاف نکردما ولی بجاش این ۲ ماه ترکوندم ماه اول ۵ کیلو ماه بعدی ۳ کیلو خیلی ترسیدم گفتم نکن خدایه نکرده دیابت بگیرم از امروز میخوام رعایت کنم بعدش رفتم پیش سونو دکتر ذبیحی ک از جنسیت مطمعن بشم آخه وقتی واسه غربالگری اول رفته بودم گفته بود که میتونم بعد هفته ۱۷ بدون هزینه بدون نوبت جنسیت رو بهم بگه منم از فرصت استفاده کردم و رفتم که قشنگ مطمعن بشم ک گفت ۱۰۰ درصد مطمعن ی دختر خوشگل تو راه داری  بعدشم با بابایی رفتیم یکمی خرید کردیم واس خونه، وقتی رسیدم خونه خوب بودما کم کم سرم ش...
6 خرداد 1399

۲۷ هفته ۵ روز

برای دختر عزیزم خاطرات دوران شیرین مادر شدنم ۲۷ هفته ۵ روز دخترم؛ ۱۹۴ روز از بارداریم میگذره و فقط ۸۶ روز مونده تا تولد دختر عزیزم، دیروز بعداظهر با دایی حامد رفتیم پیش مامان پری اونجا اولین گیلاس امسال و باهم زدیم میدونم تو هم مث مامان گیلاس دوس داری شب هم اونجا خوابیدیم و نیم ساعت پیش با دایی جون برگشتیم خونه فک میکردم بابایی سرکار باش اما اومدم دیدم خوابه اقا میگ دل درد بودم نرفتم سرکار،بش امروز برم دکتر آخه از وقتشم دیر تر شده دلم برای صدای قلبت تنگ شده خوشگل خانم، راسی دیشب خوابتو دیدم فسقلی سبزه بودی و با اخلاق خیلی کوچولو بودی اما حرف میزدی😄 دیگ کم کم داشتم ناراحت میشدم ک چرا نمیای ب خواب مامانی اینقد خواستنی بودی ک...
6 خرداد 1399

۲۷ هفته و ۴ روز

برای دختر عزیزم خاطرات دوران شیرین مادر شدنم 27 هفته ۴ روز سلام دخترم؛ امروز جمعه ۲۸ رمضان ی چند روزی هست ک کمر درد هام شکل دیگ ای گرفته و کمی آزار دهنده شده همینطور استخون لگنمم خیلی اذیتم میکن، امروز کمی هم تهوع و سردرد دارم خسته و بی انرژی شدم خواب و تکرر ادرارمم زیاد شده ۳ ماه دوم خیلی خوب بود همه چی ولی الان ک وارد ۳ ماه سوم شدم کم کم داره سخت میش اما هر روز هرچند سخت ک بگذره منو خوشحال میکن چون دخترم داره بزرگتر میش و کمکم اومدنش کنارمون نزدیک میش، +   نوشته شده در جمعه دوم خرداد ۱۳۹۹ ساعت 12:17 توسط Leila  |  نظر بدهيد ...
6 خرداد 1399

۲۷ هفته ۳ روز

برای دختر عزیزم خاطرات دوران شیرین مادر شدنم 27 هفته 3 روز سلام ب خوشگلترین دختر دنیا؛ دیشب بعد ۶ روز با بابایی برگشتم خونه شمام انگار میدونسیتی اومدیم خونه ساعت ۷ تا ۱۰ داشتی تکون میخوردی اینقد قشنگ شکمم میرف چپ و راست منو حسابی متعجب کردی بابایی هم تکوناتو متوجه شد خیلی شیطون شدی ها مدام در حال وول خوردنی دیگ حتما از اون بچه هایی ک ی لحظه ی جا آروم نمیگیره، دیروز قبل اینکه بیام فرشته با نیما اومده بود خونه مامان پری با خودم گفتم خوش ب حالش کاش این مدت زودتر بگذره منم دخترمو بغل کنم،جدیدا خیلی نفس نفس میزنم انگار ی چیز سنگین روی ریه هامه خیلی هم کمر درد و دل درد دارم امیدوارم هرچی میریم جلو وضع بدتر نش😕 ولی همه اینا ب داشت...
6 خرداد 1399

۳۰ اردیبهشت ۹۹

سلام دخترم؛ حس خیلی خوبی دارم خواستم بیام اینجا تا حسمو باهات شریک بشم میدونی داشتم ب این فک میکردم انشالله ب دنیا بیای با هم آهنگ بزاریم برقصیم😄😍 دلم میخواد مادر شادی باشم برات، آروم بشینی من موهاتو شونه کنم😍 آخ ک دلم ضعف رف، حالا اینقد حس خوب میبینی فک نکنی من بارداری آسونی دارم😄 نیم ساعت پیش از کمر درد داشتم ب خودم میپیچیدم اینارم بدون قدر مادرتو بدون دخترجان😄 +   نوشته شده در سه شنبه سی ام اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت 21:16 توسط Leila  | دختر عزیزم سلام؛ امروز دقیقا وارد هفته ۲۸ شدی و ۱۹۰ روز از بارداریم میگذره و ۹۰ روز دیگ باقی مونده تا ببینمت با تمام وجود دعا میکنم این روزهارو ب سلامتی باهم بگذرونیم و من صحیح و سالم شم...
6 خرداد 1399

۲۹ اردیبهشت

سلام دخترکم؛ الانم حسابی تکون میخوری همینجور ک صبح حسابی صبح بخیر گفتی الانم داری ب مامان شب بخیر میگی کلا امروز خیلی شیطونی کردی گاهی تکونات خیلی خیلی پایینه ی چیز خیلی باورنکردنی ک میخوام بهت بگم اینکه وقتی باهات حرف میزنم تکون میخوری انگار ک میخوای جوابمو بدی آخ ک من قربون دخترم بشم. راسی اینو بگم ک زیاد باهات حرف میزنم میخوام ارتباط فوق العاده ای باهم داشته باشیم و وقتی ب دنیا اومدی این موضوع کاملا مشخص میش، +   نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت 22:33 توسط Leila  | سلام دختر قشنگم؛ امروز صبح بیشتر از همیشه تکون خوردی بیدار ک شدم ی ساعت ذل زده بودم ب شکمم و تکونای تورو تماشا میکردم بعد ک خوابیدی او...
6 خرداد 1399

۲۸ اردیبهشت

سلام دختر قشنگم؛ دقیقا هفته پیش چنین روزی اتاقتو برات خالی کردم و تمام وسایلی ک اونجا داشتیم رو ب جاهای دیگ انتقال دادم اتاقت انتظار وسایلت رو میکش تا امروز ک بخاطر این کرونای لعنتی نشده برم برات خرید کنم😔کلی ایده های قشنگ داشتم برای اتاقت نمیدونم ک میش انجامشون بدم یا ن برات بهترین هارو میخوام دلبندم،لباسای کوچیکو ک میبینم دلم ضعف میره وای ک چقد قشنگن ی لباس خوشگل ک تو سایت میبینم تورو توش تجسم میکنم😍، همین ک اولین خریدو برات انجام بدم میامو اینجا مینویسم، +   نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت 17:30 توسط Leila ...
6 خرداد 1399