سلام ب خوشگلترین دختر دنیا؛

دیشب بعد ۶ روز با بابایی برگشتم خونه شمام انگار میدونسیتی اومدیم خونه ساعت ۷ تا ۱۰ داشتی تکون میخوردی اینقد قشنگ شکمم میرف چپ و راست منو حسابی متعجب کردی بابایی هم تکوناتو متوجه شد خیلی شیطون شدی ها مدام در حال وول خوردنی دیگ حتما از اون بچه هایی ک ی لحظه ی جا آروم نمیگیره،

دیروز قبل اینکه بیام فرشته با نیما اومده بود خونه مامان پری با خودم گفتم خوش ب حالش کاش این مدت زودتر بگذره منم دخترمو بغل کنم،جدیدا خیلی نفس نفس میزنم انگار ی چیز سنگین روی ریه هامه خیلی هم کمر درد و دل درد دارم امیدوارم هرچی میریم جلو وضع بدتر نش😕 ولی همه اینا ب داشتنت میریزه دختر عزیزم❤